محل تبلیغات شما

گاهی چهره تو به یادم نمی آید

و من چشم بر چشم های آسمان خیال خود را به ذهنی می سپارم 

که شاید تراوشی از تو از روز هایی که گذشت به یادم بیاورد

گاهی بغض هایم دق می کنند و درد می گیرند و من در نق نق های معصومانه خود ، خدا را قسم می دهم تا که شاید گذری ، ردی یا نشانی از تو یا هرچه از او بر می آید انجام دهد

تو شاهد باش

که این سردرگمی های سر به هوایم چه داغی بر دلم گذاشته اند

می ترسم از این خیال نااهل که کمر به همت های بی سرانجام بسته باشد که داستان تورا برایم تمام کند

شاید بی نهایت ها هم روزی تمام شوند!

مگر تو بی نهایت من نبودی؟!.

می دانم که تو می آیی...

خود درگیری مضمن...

شهر من پر از تو شده است...

تو ,بی ,های ,نهایت ,، ,خیال ,بی نهایت ,نهایت من ,از تو ,داغی بر ,هوایم چه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها