گاهی چهره تو به یادم نمی آید
و من چشم بر چشم های آسمان خیال خود را به ذهنی می سپارم
که شاید تراوشی از تو از روز هایی که گذشت به یادم بیاورد
گاهی بغض هایم دق می کنند و درد می گیرند و من در نق نق های معصومانه خود ، خدا را قسم می دهم تا که شاید گذری ، ردی یا نشانی از تو یا هرچه از او بر می آید انجام دهد
تو شاهد باش
که این سردرگمی های سر به هوایم چه داغی بر دلم گذاشته اند
می ترسم از این خیال نااهل که کمر به همت های بی سرانجام بسته باشد که داستان تورا برایم تمام کند
شاید بی نهایت ها هم روزی تمام شوند!
مگر تو بی نهایت من نبودی؟!.
تو ,بی ,های ,نهایت ,، ,خیال ,بی نهایت ,نهایت من ,از تو ,داغی بر ,هوایم چه
درباره این سایت