محل تبلیغات شما

کار به جایی رسیده که از شعر های خودم می هراسم

می ترسم به روی خودش نیاورد و تورا ممنوع مطلق کند

تا دست های من هیچ وقت برای تو نرقصند و چیزی ننویسند

میخواهم به نوشتنت ادامه دهم

اما می ترسم شعری شوی که خیال همه خاطره ها را راحت کند و دیگر تو را پیدا نکنم

یا شاید من نباید شاعر باشم

بیا و از این شعر های لعنتی بیرون بیا

کنار من بنشین تا من برایت کتابی بخوانم و چایمان هیچ وقت یخ نکند

تو از سبک سهراب بگویی و من از خواندن کتاب دل نکنم برایت

تو دوباره چای بریزی و نگاهم به رقص بخارش حسودی کند

از شعرهایم بیرون بیا کمی

 من از شاعری خسته نشده ام

فقط کمی دلم تو میخواهد که نروی

که خوابی آشفته نشوی

که به همه بگویم بی نهایت من هیچ وقت تمام شدنی نیست

من فقط می ترسم شعری بنویسم که هوای نرسیدن به سرش باشد

کاش من و تو جاده ای بودیم که هیچ وقت به مقصد نمی رسید.

می دانم که تو می آیی...

خود درگیری مضمن...

شهر من پر از تو شده است...

ترسم ,وقت ,تو ,های ,شعری ,بیرون ,هیچ وقت ,می ترسم ,شعر های ,ترسم شعری ,من هیچ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راه و رسم کنکور