تو فکر کرده ای که می توانم فراموشت کنم؟ حتی اگر شب از چشمان من آویزان شود و پلک های مرا به هم بدوزد در خاطرم می آیی و با بوسه ای شب را فراموش می کنم ; چگونه فراموشت کنم؟! که حتی هنوز ساعت خیره مانده به زمان و درست همان جا که تو رفته ای ایستاده است تو در من نرفته ای تو فقط خودت را به رفتن زده ای. می دانم که تو می آیی...
خود درگیری مضمن...
شهر من پر از تو شده است...
ای ,تو ,کنم؟ ,فراموشت ,شب ,زمان ,فراموشت کنم؟ ,چگونه فراموشت ,و درست ,زمان و ,درست همان
درباره این سایت