محل تبلیغات شما
سر از هر اتفاقی که بیرون آورم برای منی که در این سو همه خیال هایم را بافته ام به نبودنت دستی سرد و چشمی یخ زده را دچار شده ام خوب می دانم پاییز و آن همه خش خش برگ، آن بارانی که در آغوش پارک کلاغ ها را خیس کرد همه اش به تو ختم می شود که من رد شوم و بدون آنکه باران را خیس شوم درون پارک برای کلاغ های بال شکسته خرده های نان بریزم بوی عطر تو و باران می آید. و من در انتهای پارک ایستاده شعری می خوانم خودم را باران می کنم خط به خط و صدایم را آه می کنم سطر به سطر

می دانم که تو می آیی...

خود درگیری مضمن...

شهر من پر از تو شده است...

پارک ,تو ,باران ,کنم ,خش ,شوم ,که در ,را خیس ,می کنم ,باران می ,بریزم بوی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های یک اسیر